سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























ناتمام

 

در این نوشته بدون هیچ مقدمه ای می خواهم همه وبلاگ نویسان هیاتی و اهل روضه و  پای منبر بزرگ شده را که نسبت عمیق وجودی با حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارند و معتقدند که هرچه دارند از محرم و صفر است، دعوت کنم تا هرکدام در حد وسع، چراغ روضه حضرت اباعبدالله را در خانه وبلاگی خود، روشن نگه دارند.

شک نیست که دنیای وب و فضای مجازی از ظرفیت های بالایی برای این کار برخوردار است، حتی قابلیت هایی که دنیای واقعی از آن ها برخوردار نیست، تنوع مخاطبان، ماندگاری تولیدات و حضور بازدیدکنندگان گذری و جریان سازی، موج افکنی و تاثیر گذاری بر حجم انبوه تولیدات و موتورهای جستجو گر از جمله ویژگی های فضای سایبری است که اغیار از آن به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای تحقق اهداف شیطانی خود بهره برده اند و همچنان نیز به آن مشغولند.

از سوی دیگر، در این بیان نیز جای هیچ حرفی نیست که إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَة فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لا تَبْرُدَ أَبَداً  که یعنی آتش عشق امام حسین علیه السلام  در دل های مومنان، هیچگاه سرد نخواهد شد و بلکه بازار آن، همیشه گرم خواهد بود، حرارة فی قلوب المومنین، آتشی سرد ناشدنی که در سرمای سخت نبود معنویت و تاریکی ظلمات فراگیر غفلت بهترین عامل کشش و جاذبه خواهد بود.

در این میان، اگر هر وبلاگ از یک مجلس گرفته تا هرچند که بتواند، موضوع یک پست اش را نیز به ذکر روضه ای از امام حسین علیه السلام اختصاص  داده و دوستان وبلاگی اش را به مجلس روضه اش دعوت کند، این چراغ روشن خواهد ماند.

در روضه نویسی ها، استفاده از مقتل های معتبر و اشعار قوی و همچنین بیان خاطره ای از یکی از روضه هایی که بر دل نشسته نیز بر تقویت بنای نوشته می افزاید.

خیلی خوب می شود اگر دوستان در این مسیر از همه ذوق و سلیقه شان استفاده کنند تا روضه نویسی ها در فضای وبلاگی رونق بگیرد و همدیگر را میهمان کنند به جرعه ای از این شراب طهور که اگر در ذهن حتی یک مخاطب تصادفی که بر اثر  جستجو به وبلاگ، وارد شده تصویری از روضه امام حسین (ع) نقش ببندند، اجری ناشمردنی دارد.

من نیز اینجا شما را به یک روضه کوتاه میهمان می کنم.

روضه حضرت علی اکبر علیه السلام، که به نظر من از سهمگین ترین روضه های کربلاست..

السلام علیک یا اباعبدالله

پسر، از نگاه پدر ناپدید شد، گرد و غبار  همه جا را گرفته بود و اسب ها وحشیانه می تاختند. برق شمشیر و تیرگی تیر های رها در آسمان، تنها تصویر مبهم در فضای غبار آلود معرکه ای بود که از آن صدای نعره های وحشیانه به گوش می رسید.

پدر روی انگشتان پا گردن افراشت، اما پسرش را ندید، دوید، روی بلندی، دلش لرزیدن گرفته بود، از روی بلندی ها، پسر را در محاصره ای دهشتناک دید، سواری سیاه پوش را می دید که بانیزه از پشت به سوی پسر، خیز برداشته است، «مره بن منقذ» از یاران عمر سعد را شناخت، از عمق دل فریاد می کشید اما، فریادش در هیاهوی هزار باره فریادها گم شد، دستانش را بسوی پسر دراز کرد، با هر فریاد از روی بلندی کمرش به جلو خم می شد، غبار جنگ بالاگرفت، کسی متوجه نشد که پدر، در فرود آمدن نیزه بر پهلوی پسر پلک هایش را بسته بود یا آن  به زمین افتادن پسر را دید؟

اما همه دیدند که تا پدر خواست بسوی میدان بشتابد، فرزند روی زمین افتاده و فریاد حمله صادر شده بود، حسین در حال دویدن به سوی معرکه بود،  صدای نعره ها بلند و بلند تر شد و شمشیر زنان بسوی پسر حمله ور می شدند…

***

پدر کنار بدن هزار زخم برداشته جوانش به زمین زانو زد، بوی خاک نم زده از خون، در مشامش پیچید، نفسش حبس شد، دنیا را  تیره و تار دید، انبوه غم، به یکباره به دلش هجوم آورد، دوست داشت خاک و خون های دلمه بسته را از صورت پسر کنار زند، اما دستش رمق نداشت، نگاهش روی صورت پسر خیره ماند، صورت به صورت پسر چسباند، دلش  کمی آرام گرفت، راه نفس در سینه اش باز شد تا بتواند بگرید، صدای سوزناک پدر به گریه های بریده بریده بلند شد که می گفت: قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوکَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَى اللّهِ وَعَلَى انْتِهاکِ حُرْمَة رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله ، عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفاءُ…

مصطفی آجرلو، وبلاگ نگارستان


نوشته شده در دوشنبه 89/9/29ساعت 12:13 عصر توسط نظرات ( ) | |

Design By : Pichak